معنی فرا منطقه ای

حل جدول

فرا منطقه ای

بین المللی


فرا

پیش رو، خروحشی، گورخر

فارسی به عربی

منطقه ای

اقلیمی


منطقه

منطقه، موقع

فارسی به آلمانی

منطقه ای

Lokal, Regional

لغت نامه دهخدا

فرا

فرا. [ف َ] (حرف اضافه) نزدِ. نزدیک. پیش: فرا او رفتم، پیش او رفتم. (یادداشت بخط مؤلف). سوی. طرف. جانب. (برهان):
به حبل ستایش فرا چَه ْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینه ٔ من خوابت هست ؟
حافظ.
|| (اِ) کنج و گوشه. (برهان). || بالا و بلندی. رجوع به فراز شود. || (ص) بلند. مقابل فرو.
- فراپایه، بلندپایه. (یادداشت بخط مؤلف):
چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
چو آسمان فراپایه در زمانه بپای.
فرخی.
رجوع به فراز شود.
|| نزدیک. || دور. (برهان):
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
|| (حرف اضافه) بَِ (به). با: فرمانبردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن ! (تاریخ بیهقی).
رفت نهانیش فرا خانه برد
بدره ٔ دینار به صوفی سپرد.
نظامی.
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فراپوش.
سعدی.
به بیچارگی تن فرا خاک داد
دگر گرد عالم برآمد چو باد.
سعدی.
|| در:
فروماند تو را آلوده ٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش.
نظامی.

فرا. [ف َ] (اِخ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه ٔ فارسی ص 156).

فرا. [ف َ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد).
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا، مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن هنگام این مثال برایش گفته میشود یا هنگامی گفته شود که شخص به از دست رفتن بقیه ٔ نیازمندیهای خویش بی اعتنا است. (از اقرب الموارد).


منطقه

منطقه. [م ِ طَ ق َ / م َ طَ ق َ / ق ِ] (از ع، اِ) کمر و هرآنچه بدان کمر کسی و یا میان چیزی را بندند. (ناظم الاطباء). کمر. کمربند. میان. میان بند. ج، مناطق. (یادداشت مرحوم دهخدا). منطقه:
هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم
تا زنده باشی ای خر زنار منطقه.
سوزنی.
پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی و منطقه های زر مرصع به جواهر ثمین. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333). منطقه ٔ فرمان تو ازمخنقه ٔ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامه ٔ چ قزوینی ص 165).
فرقش محل نطق و میان جای منطقه
منطیق آن بود که سراسر مناطق است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 291).
لشکر گرد بر گرد دز منطقه ساخته و از جانبین تیر و سنگ سبک پران و دیوار حصار و فصیل ویران کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 94).
|| در شاهد زیر به معنی منطقهالبروج آمده است:
شاید که چرخ سرکش کژرو چو بندگان
بندد کمر ز منطقه پیش توبر میان.
خواجوی کرمانی.
رجوع به منطقهالبروج شود.
- منطقه ٔ چرخ، منطقهالبروج:
چو جان ز لطف در این کار بر میان بستی
کمر ز منطقه ٔ چرخ بر میان برسان.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 219).
رجوع به منطقهالبروج شود.
|| (اصطلاح نجوم) دایره ٔ عظیمه ٔ حادث بر سطح کره ٔ متحرک بر نفس خود و آن را منطقه ٔ حرکت کره نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منطقه ٔ پروین، کمربند پروین: از آن اشهبان دور میدان... غرق در سر افسار مرصع و زین مغرق، به تعاویذ معنبر چون نسیم نسرین مطیب و به قلاید زرین چون منطقه ٔ پروین مکوکب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 39).
- منطقه ٔ جبار، نام سه ستاره است که بر کمر صورت جبار واقع است و آن را حمائل و سه مغ نیز نامند. منطقه ٔ جوزا. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب منطقه ٔ جوزا شود.
- منطقه ٔ جوزا، سه ستاره است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاق جوزا. منطقه و نطاق صورت جبار. (یادداشت مرحوم دهخدا): ستاره ٔ منطیق که اصم از منطق داند به منطقه ٔ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 144). منطقه ٔ جوزا بند دولت سازد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 299). پاسبانش اگر خواستی منطقه ٔ جوزا بگرفتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285). فلک البروج از رشکش به جای منطقه ٔ جوزا زنار بر میان بستی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 284).
- منطقه ٔ حرکت، این آن دایره ٔ بزرگ بود که میان دو قطب باشد که حرکت کرده با ایشان راست بود. وز بهر آن او را منطقه خوانند که جای کمر میانگاه بود. و آن منطقه بر خویشتن گردد و سطح او جز خویشتن رسم نکند. فاما دیگر دایره ها چون کره گردد یا کره را همی رسم کنند یا پاره ای را از او ماننده ٔ چنبر دف. (التفهیم ص 31).
- منطقه ٔ فلک اعظم، آن را معدل النهار و نطاق فلک اعظم نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به معدل النهار شود.
|| نام بیماریی است که چون تاولهای خرد بر اطراف تن پیدا آید دردناک با تبی شدید.نام بثوراتی که بر کمر پیدا شود با تب حاد. نوعی بیماری که تبی تند با بثوری پیرامون کمر آرد. مرضی که گرداگرد کمر آبله کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح جغرافیایی) هر یک از پنج قسمت بزرگ زمین را گویند که واقع شده اند در میان دو قطب و دو دایره ٔ قطبی و مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی. از این قرار: منطقه ٔ محترقه که در وسط آن خط استوا واقعشده، منطقه ٔ معتدله ٔ شمالی، منطقه ٔ معتدله ٔ جنوبی، منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی و منطقه ٔ منجمده ٔ جنوبی. (ناظم الاطباء). ناحیه ای که از مهمترین مشخصات آن وجود گیاهان مشابه است. ناحیه ای که در آن گونه های خاصی از گیاهان وجود دارد مانند منطقه ٔ استوایی یا منطقه ٔ قطبی. (فرهنگ اصطلاحات علمی). چون محور گردش وضعی زمین نسبت به سطح مدار حرکت انتقالی آن (یعنی سطح منطقهالبروج) در حدود 23/5 درجه متمایل است لذا خورشید در تمام سطح کره ٔ زمین یکسان نمی تابد و نور و حرارت در نقاط مختلفه ٔ کره ٔ زمین مختلف است. به همین جهت سطح کره ٔ زمین را از لحاظ درجه ٔ حرارت به پنج منطقه تقسیم کرده اند. بنابراین منطقه به بخشهای وسیعی از سطح زمین اطلاق می شود که از لحاظ دریافت نور و حرارت مکتسبه از خورشید متشابه باشند و در عرض مشخص جغرافیایی قرار گرفته باشند و یا به عبارتی دیگر در فاصله ٔ بین مدارات مشخص جغرافیایی قرار داشته باشند. مناطق پنجگانه ٔ سطح زمین عبارتند از: 1- منطقه ٔ حاره یا محترقه و آن قسمتی است از سطح زمین که بین مدار رأس السرطان در شمال و مدار رأس الجدی در جنوب خط استوا قرار گرفته و بنابراین خط استوا از وسط آن می گذرد و مقدار حرارت در تمام مدت سال در این منطقه زیاد است. 2- منطقه ٔ معتدله ٔ شمالی که بین مدار رأس السرطان و مدار قطب شمال می باشد. 3- منطقه ٔ معتدله ٔ جنوبی که بین مدار رأس الجدی و مدار قطب جنوب قرینه ٔ منطقه ٔ معتدله ٔ شمالی در نیمکره ٔ جنوبی زمین است. در دو منطقه ٔ معتدله چون آفتاب عمود نمی تابد حرارت آن هم چندان زیاد نیست و در مواقع مختلف نیز حرارت تغییر می کند و فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) ایجاد می شود. 4- منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی یا منطقه ٔ قطبی شمالی که بین مدار قطب شمال یانقطه ٔ قطبی در نیمکره ٔ شمالی زمین قرار دارد. 5- منطقه ٔ منجمده ٔ جنوبی یا منطقه ٔ قطبی جنوبی که بین مدار قطب جنوب تا نقطه ٔ قطبی در نیمکره ٔ جنوبی زمین قرار دارد. در دو منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی و جنوبی در تمام مدت سال اشعه ٔ آفتاب در حداکثر تمایل می باشد به همین جهت همیشه حرارت خیلی کم و اغلب زمستان و یخبندان دائمی است و تابستان آنها کم و کوتاه است و مدت آن از چند هفته نمی گذرد. و بعلاوه در این دو منطقه نیمی از سال شب و نیمی از سال روز است. (فرهنگ فارسی معین).
- منطقه ٔ استوایی، منطقه ٔ حاره. منطقه ٔ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقه ٔ حاره، منطقه ٔ استوایی. منطقه ٔ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقه ٔ قطبی، نام هر یک از دومنطقه ٔ منجمده ٔ شمالی و جنوبی زمین. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقه ٔ کروی، قسمتی از سطح کره است که بین دو صفحه ٔ متوازی واقع شده است. مساحت منطقه برابر است با 2nRd که در آن R شعاع کره و d فاصله ٔ دو صفحه ٔ متوازی است. (فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منطقه ٔ محترقه، منطقه ٔ حاره. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقه ٔ معتدله ٔ جنوبی. رجوع به منطقه شود.
- منطقه ٔ معتدله ٔ شمالی. رجوع به منطقه شود.
- منطقه ٔ مغاکی،منطقه ٔ شیب داری است که فلات قاره را در بالای آبهای عمیق محدود می کند. این منطقه ٔ شیب دار بین ناحیه ای است از دریا که عمق آن بین 200 تا 1000 متر قرار دارد. به این منطقه، شیب دریایی یا دامنه ٔ کرانه ای نیز می گویند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منطقه ٔ منجمده ٔ جنوبی. رجوع به منطقه شود.
- منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی. رجوع به منطقه شود.

منطقه. [م ُ ن َطْ طَ ق َ] (ع ص) گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد). || کمربسته. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

منطقه

منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند (اسم) کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را } منطقه { گویند.

فرهنگ عمید

فرا

(در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر، بالاتر، آن‌سوتر: فرابنفش، فراطبیعی،
[قدیمی] در: این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲)،
[قدیمی] نزدیکِ، نزدِ: سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینهٴ من خوابت هست؟ (حافظ: ۶۰)،
[قدیمی] به‌سویِ، جانبِ،
[قدیمی] به: سیم را فرا او سپرد،
[قدیمی] بر: شحنهٴ مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فراروی من (نظامی۱: ۴۸)،
(پیشوند) [قدیمی] «ب»، «بر»، و مانند آن (در ترکیب با افعال): که گفت آن روی شهرآشوب بنمای / چو بنمودی دگر بارش فراپوش (سعدی۲: ۴۷۲)،

فرهنگ معین

منطقه

کمرو هر آن چه بر میان بندند، بخشی از کره زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد، جمع مناطق. [خوانش: (مِ طَ قِ) [ع. منطقه] (اِ.)]


فرا

پوستین دوز، پوستین فروش، پوست پیرا، واتگر. [خوانش: (فَ رّ) [ع. فرُاء] (ص.)]

(پ ی ش.) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد: فرارو، (حراض.) نزد، نزدیک: فرااو رفتم، به، با، سوی، جانب، (ص.) بلند، عالی، در میان: فراچنگ، دورتر یا بالاتر: فراتر، پیرامون، گر [خوانش: (فَ) [اوس.]]

معادل ابجد

فرا منطقه ای

496

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری